لغات 2

 0    99 Fiche    khosrowkarimi7
басу ойын өзіңді тексер
 
сұрақ فارسی жауап فارسی
هیئت
оқуды бастаңыз
گروه
تأسیس
оқуды бастаңыз
• راه‌اندازی
پدیده
оқуды бастаңыз
حادثه، اتفاق
سط
оқуды бастаңыз
سطح
گسترش
оқуды бастаңыз
افزایش
تحول /تحولات
оқуды бастаңыз
• تغییر بزرگ
متحول
оқуды бастаңыз
• تغییر یافته • نو شده،
اشراف
оқуды бастаңыз
ثروتمند
مکانیسم
оқуды бастаңыз
• روش کار • سیستم کاری
مبانی
оқуды бастаңыз
پایه ها. بنیادها
بیکران
оқуды бастаңыз
تمام نشدنی. بی نهایت
بکارگیری
оқуды бастаңыз
استفاده
تکنیک
оқуды бастаңыз
روش
نظام
оқуды бастаңыз
سیستم
بَشّاش
оқуды бастаңыз
• خندان • شاد
هدفمند
оқуды бастаңыз
• با هدف
انگیزه
оқуды бастаңыз
دلیل
توانمند
оқуды бастаңыз
قوی
مصمم
оқуды бастаңыз
بااراده، • • با تصمیم محکم
شِگِرف
оқуды бастаңыз
• فوق‌العاده
کامل
оқуды бастаңыз
• تمام • بی‌نقص
اساتید
оқуды бастаңыз
استادان
الگو
оқуды бастаңыз
نمونه
پیشکِش
оқуды бастаңыз
هدیه
مُعْجِزِه
оқуды бастаңыз
• کرامت الهی
شُکرگزاری
оқуды бастаңыз
سپاسگزار تشکر
بگشاید
оқуды бастаңыз
باز کردن
نوینی
оқуды бастаңыз
جدید
آفرینش
оқуды бастаңыз
ساختن
نَشاط
оқуды бастаңыз
شادی
چندان
оқуды бастаңыз
به مقدر زیاد یا به اندازه کافی
عین حال
оқуды бастаңыз
هم‌زمان
مُنحَصِر
оқуды бастаңыз
ویژه
کیهان
оқуды бастаңыз
کِیهان
گُستَرده‌تر
оқуды бастаңыз
بزرگ‌تر
چیر‌ه‌دستی
оқуды бастаңыз
مهارت
ژَرف‌ترین
оқуды бастаңыз
1. عمیق‌ترین
حقایق، جمع واژه‌ی “حقیقت
оқуды бастаңыз
1. واقعیت‌ها، آن‌چه که واقعی و درست است
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
• مثال: باید با حقایق روبه‌رو شد. (یعنی با واقعیت‌های موجود
دیگرگون
оқуды бастаңыз
1. تغییر کرده
وَصف
оқуды бастаңыз
3. تعریف کردن
«وصف‌ناپذیر
оқуды бастаңыз
1. قابل توصیف نیست
حیرت
оқуды бастаңыз
تعجب
بَرمـی‌انگیخت
оқуды бастаңыз
• باعث می‌شد
حیرت‌انگیز
оқуды бастаңыз
عالی/ 3. خیلی جالب
تعجب
оқуды бастаңыз
• حیرت • شگفتی • بهت • شگفتی • تعجب‌زدگی • استغراب
شگفتی، حیرت، واکنشی ذهنی به چیزی غیرمنتظره یا عجیب
مثال: از حرفش تعجب کردم. (یعنی حرفش باعث شگفتی من شد
شگفت‌زده
оқуды бастаңыз
• متعجب • حیرت‌زده • شگفت‌انگیز • بهت‌زده • متحیر • غافلگیر • مدهوش
1. کسی که دچار شگفتی و تعجب شده باشد، مبهوت یا متعجب
• مثال: از دیدن آن منظره شگفت‌زده شدم. (یعنی بسیار تعجب و حیرت کردم
شیفته
оқуды бастаңыз
• عاشق • مجذوب • دل‌باخته • فریفته • مسحور • دلبسته • شیدا
عاشق
مثال: شیفتهٔ موسیقی کلاسیک است. (یعنی به‌شدت آن را دوست دارد و جذبش شده
سُراغ
оқуды бастаңыз
1. جست‌وجو، پیگیری، پرس‌و‌جو از کسی یا چیزی
2. ردّ، نشانه، آگاهی از جای کسی یا چیزی • مثال: از کتاب قدیمی هیچ سراغی نیست. (یعنی هیچ خبری یا نشانه‌ای از آن نیست) 3. مراجعه یا رفتن به سمت کسی یا چیزی • مثال: او دیگر هیچ‌وقت سراغ ما نیامد. (یعنی دیگر پیش ما نیامد یا ارتباطی نگرفت)
مثال: سراغ دوستم را از همه می‌گرفتم. (یعنی دنبال او می‌گشتم و سراغش را می‌پرسیدم
شگفت + ا = شگفتا یعنی: ای شگفت!
оқуды бастаңыз
واژه‌ای برای بیان تعجب، شگفتی یا ناباوری
می مانستند
оқуды бастаңыз
معنی گذشته می ماندند (ماندن)
واژه‌ی تَخَیُّلات جمع واژه‌ی عربی تَخَیُّل است و در فارسی هم به‌کار می‌رود
оқуды бастаңыз
تصویرها و تصوراتی که در ذهن شکل می‌گیرند، بدون اینکه واقعی باشند
مثال: در خیال‌پردازی‌هایش، تخیلاتی شگفت‌انگیز می‌ساخت. (یعنی چیزهایی که فقط در ذهنش بودند و واقعیت نداشتند
دل‌انگیز
оқуды бастаңыз
دلنشین، دل‌پذیر و جذاب: • چیزی که باعث بروز احساس رضایت، شادی و آرامش در دل می‌شود
گستره
оқуды бастаңыз
وسیع بودن یا داشتن دامنه ای وسیع است
نوید
оқуды бастаңыз
خبر خوش، بشارت
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
• مثال: نوید پیروزی را به مردم داد. (یعنی خبر پیروزی را رساند
اَخگَری
оқуды бастаңыз
وابسته به اخگر، مانند اخگر، پر از جرقه و آتش
مثال: سخنان اخگری او همه را تحت‌تأثیر قرار داد. (یعنی سخنانش پرشور، کوبنده و اثرگذار بود)
مثال: نگاهش اخگری بود. (یعنی چشمانش مثل اخگر، پرحرارت یا درخشان بود
رویداد
оқуды бастаңыз
اتفاق، حادثه، واقعه‌ای که رخ می‌دهد
مثال: این نمایشگاه یک رویداد فرهنگی بزرگ است
• مثال: رویدادهای مهم تاریخی باید ثبت شوند. (یعنی اتفاق‌هایی که در تاریخ رخ داده‌اند
نقش
оқуды бастаңыз
1. تصویر، طرح یا شکل کشیده‌شده یا حک‌شده روی سطحی
• مثال: نقش پایش روی برف مانده بود. (یعنی رد یا اثر پا
بلوغ
оқуды бастаңыз
1. رسیدن به سن رشد جنسی و جسمی
رسیدن به کمال یا پختگی (در فکر، عقل یا توانایی‌ها) • مثال: بلوغ فکری نیازمند تجربه و آموزش است. (یعنی رسیدن به درک و خرد بالاتر
مثال: در دوران بلوغ، تغییرات زیادی در بدن نوجوانان رخ می‌دهد. (یعنی مرحله‌ای که فرد از نظر جنسی بالغ می‌شو
مسئولیت
оқуды бастаңыз
1. وظیفه‌ای که بر عهده‌ی کسی گذاشته شده باشد و او در برابر آن پاسخ‌گو باشد
• مثال: او مسئولیت ادارهٔ کلاس را بر عهده دارد. (یعنی وظیفه و پاسخ‌گویی اداره‌ی کلاس با اوست
واژهٔ مصایب (جمع مصیبت) در فارسی به معنی:
оқуды бастаңыз
رنج‌ها، بلاها، گرفتاری‌ها و سختی‌های بزرگ
مثال: در زندگی‌اش مصایب زیادی را تحمل کرد. (یعنی با مشکلات و بلاهای زیادی روبه‌رو شد
تحمیل
оқуды бастаңыз
1. وادار کردن کسی به پذیرفتن یا انجام دادن چیزی برخلاف میلش
مثال: نظراتش را به دیگران تحمیل می‌کند. (یعنی بدون رضایت آن‌ها، عقایدش را به زور به آن‌ها می‌قبولاند
صحیح
оқуды бастаңыз
درست، بدون اشتباه، مطابق با واقعیت
• مثال: پاسخ شما صحیح است. (یعنی پاسخ درسته و خطا نداره
واژهٔ می‌پنداشتید از فعل «پنداشتن» ساخته شده است و در زبان فارسی معنای فکر کردن یا تصور داشتن می‌دهد
оқуды бастаңыз
تصور می‌کردید، فکر می‌کردید، گمان می‌بردید
مثال: شما می‌پنداشتید که او بازمی‌گردد. (یعنی فکر می‌کردید او برمی‌گردد)
بَرمَلا
оқуды бастаңыз
وقتی چیزی «برملا» می‌شود یعنی راز یا مطلبی که پنهان بوده، فاش و آشکار شده است
• آشکار • فاش • عیان • علنی • رو شده • نمایان
«راز او برملا شد» یعنی «راز او فاش شد» یا «همه از آن باخبر شدند»
عاجز
оқуды бастаңыз
ناتوان، درمانده، کسی که قدرت انجام کاری را ندارد است
• «او از پاسخ دادن عاجز ماند» یعنی نتوانست جواب بدهد
اراده
оқуды бастаңыз
• خواست • نیت • تصمیم • عزم • میل • قصد • اختیار • قصد و نیت
او با اراده‌ای قوی به هدفش رسید» یعنی تصمیم و خواست درونی‌اش محکم بود
اعتراف
оқуды бастаңыз
• اقرار • اذعان • پذیرفتن • امان دادن (در مفهوم ادبی یا عرفانی) • فاش‌گویی • اظهار حقیقت
• «او به جرم خود اعتراف کرد» یعنی خودش گفت که آن کار را انجام داده
غیرمنصفانه
оқуды бастаңыз
• ناعادلانه • نابرابر • بی‌انصافانه • ظالمانه • جانب‌دارانه • تبعیض‌آمیز
تصمیم او کاملاً غیرمنصفانه بود.” یعنی تصمیمی گرفته که عادلانه و منطقی نبوده
واژهٔ “گشوده” شکل گذشته و صفتی از فعل گشودن است، و معنی آن به صورت کلی
оқуды бастаңыз
باز کردن/باز شده، باز، گشایش‌یافته
درِ خانه گشوده بود.” یعنی در باز بود
نمک شناسی
оқуды бастаңыз
قدردانی
قدردان/
оқуды бастаңыз
شخصی که ارزش و اهمیت زحمت، محبت یا لطف دیگران را می‌داند و از آن سپاسگزاری می‌کند است
معادل‌ها: • سپاسگزار • شکرگزار • حق‌شناس • قدرشناس
من همیشه قدردان زحماتت هستم.” یعنی همیشه برای زحمت‌هایی که کشیدی ارزش قائلم و ازت ممنونم
آشکارسازی
оқуды бастаңыз
• فاش‌سازی • نمایان‌سازی • افشا • برملا کردن • عیان‌سازی • علنی‌سازی • روشن‌سازی
آشکارسازی حقیقت زمان زیادی برد.” یعنی معلوم و روشن کردن واقعیت، زمان‌بر بود
معادل‌ها: • نمایان‌سازی • برملا کردن • فاش کردن • روشن‌سازی
مرموز
оқуды бастаңыз
• اسرارآمیز • مبهم • ناشناخته • پیچیده • رمزآلود • غیرشفاف • پوشیده
معادل‌ها: • اسرارآمیز • مبهم • غیرشفاف • مخفی
مغتنم
оқуды бастаңыз
ارزشمند، قابل استفاده و مفید
این فرصت مغتنم را از دست نده.” یعنی این فرصت ارزشمند و مفید را از دست نده
معادل‌ها: • سودمند • ارزشمند • نیکو • مفید
قدرشناسی
оқуды бастаңыз
سپاسگزاری از محبت و زحمات دیگران
عذابی
оқуды бастаңыз
رنج و سختی شدید
پیرامون
оқуды бастаңыз
• اطراف • دور و بر • گرداگرد • حاشیه • محیط
شکل‌گیری
оқуды бастаңыз
• ایجاد • پیدایش • پدید آمدن • تکوین • ظهور • به‌وجود آمدن • ساختار یافتن
صادق
оқуды бастаңыз
• راستگو • راستین • درستکار • وفادار • بی‌ریا • باصداقت • حقیقت‌گو • امین
مشکل‌آفرین
оқуды бастаңыз
• دردسرساز • مسئله‌ساز • مشکل‌ساز • مانع‌تراش • بحران‌زا • آشفته‌کننده • ناسازگار (در برخی زمینه‌ها
رفتار او در گروه بسیار مشکل‌آفرین بود.” یعنی باعث ایجاد دردسر و اختلال در کار گروه شده بود
افتضاح
оқуды бастаңыз
• فاجعه • کار خراب • وضعیت بد • خرابکاری • رسوایی • نابسامانی • آشفتگی • قوز بالا قوز • بدبختی
مخلصانه
оқуды бастаңыз
• صمیمانه • با صداقت • با وفاداری • بی‌ریا • با خلوص نیت • با تمام دل • از ته دل • از صمیم قلب
او مخلصانه به دوستانش کمک می‌کند. (یعنی با نیت پاک و بدون چشم‌داشت کمک می‌کند.
از شما مخلصانه تشکر می‌کنم. (یعنی از صمیم قلب و با صداقت تشکر می‌کنم.
موهبت‌ها”
оқуды бастаңыз
• نعمت‌ها • هدایا • برکات • لطف‌ها • کرامات • عطایا • بخشش‌ها • توانمندی‌ها • برکات الهی
توصیه
оқуды бастаңыз
• پیشنهاد • نصیحت • مشورت • پیشنهاد نظر • راهنمایی • هدایت
نفوذ
оқуды бастаңыз
• اثرگذاری • تاثیر • ورود • نفوذ کردن • تسلط • اقتدار • دسترسی • نفوذپذیری
عرضه
оқуды бастаңыз
• ارائه • عرضه کردن • تقدیم • معرفی • پخش • عرضه‌گذاری • نمایش • تحویل
متفکرین
оқуды бастаңыз
• اندیشمندان • فلاسفه • محققین • خردورزان • نیک‌اندیشان • صاحب‌نظران • دانشمندان • تفکرگران
تعلق
оқуды бастаңыз
• وابستگی • ارتباط • تعلق‌خوردگی • ارتباط‌پذیری • وابسته بودن • اختصاص • ارتباط داشتن
شعف
оқуды бастаңыз
• خوشحالی • سرور • شادی • شعف‌زدگی • هیجان • لذت • وجد • مسرت
بامدادان
оқуды бастаңыз
• صبح • آغاز روز • سپیده‌دم • سحر • صبحگاه • صبح‌گاهان
زیسته اند
оқуды бастаңыз
زیسته‌اند شکل جمع و گذشته فعل «زیستن» است و به معنای زندگی کرده‌اند
اکتشافات
оқуды бастаңыз
• کشفیات • یافته‌ها • discoveries (در زبان انگلیسی) • تحقیقات • اکتشافات • یافته‌های جدید • پژوهش‌ها
درخشان
оқуды бастаңыз
• تابان • روشن • برجسته • درخود • پرنور • زبردست • عالی • بی‌نظیر • باشکوه • چشمگیر
مکشوف
оқуды бастаңыз
• آشکار • فاش • برملا • نمایان • عیان • روشن • علنی • پیدا • هویدا
بشریت
оқуды бастаңыз
• انسانیت • نوع بشر • مردم • نسل بشر • جمعیت انسانی • جامعه انسانی
برخی
оқуды бастаңыз
• بعضی • تعدادی • گروهی • چند نفر • گروهی از • تعداد معدودی • چندی
العیاذ بالله
оқуды бастаңыз
معنای “پناه بردن به خدا” یا “از خدا طلب پناه
عابر
оқуды бастаңыз
• رهگذر • گذرنده • مسافر • عبورکننده • ترددکننده • در حال عبور
کائنات
оқуды бастаңыз
• جهان • هستی • عالم • آفرینش • عالم هستی • طبیعت • کیهان • فضا • گیتی

Пікір қалдыру үшін жүйеге кіру керек.